سینمای زندگی

همه چی از خودم و برای خودم

سینمای زندگی

همه چی از خودم و برای خودم

چرا؟

سلام:

امروز خیلی حالم گرفتس اومدم بنویسم تا شاید یه خورده راحت شم.

نمودنم از کجا باید بنویسم ولی می‌خوام بگم خیلی خستم، خسته از زندگی از روزگار از آدماش. آدما خیلی بی‌معرفتن یا حداقل اینجوری نشون می‌دن.

نمی‌دونم کجای زندگی رو کج رفتم که اینطوری یکنواخت و نا امید کننده از آب در اومده. خیلیا می‌گن زندگی تو این مملکت اینجوریه. ولی خوب منم اینو می‌گم پس چرا اون کسی که همش بهش خوش می گذره دردای منو نداره. یکی می گه اون بی درده و این بدترین درد دنیاست. منم مجبورم قبول کنم چون راه دیگه ای ندارم. ولی همه می گن آیندتو بساز منم دارم همینکارو می‌کنم و بزرگترین مشکلی که دارم از همینجا شروع می‌شه، اون اینه که هرچی تلاشمو بیشتر می‌کنم و هرچی بیشتر می‌گذره به این نتیجه دارم می رسم که تلاشام بی‌نتیجه می مونه چراشو خودمم نمی دونم ولی خوب دیگه بقول رضا صادقی‌ که می‌گه : شایدم ما ندونستیم زندگی چه شکلیه، کی سرکاره کی نیست اصلا دنیا دست کیه، ما به هرحال می‌پریم بی سرو دل بی پروبال، ما به مشکی دلخوشیم دورنگیارو بی خیال!

وسلام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد